سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

کرم شب تاب

روز قسمت بود . خدا هستی را قسمت می کرد. خدا گفت : چیزی از من
بخواهید. هر چه که باشد ، شما را خواهم داد . سهمتان را از هستی طلب
کنید زیرا خدا بسیار بخشنده است.
و هر که آمد چیزی خواست . یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای
دویدن. یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز . یکی دریا را
انتخاب کرد و یکی آسمان را.

در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت : من چیز زیادی از این
هستی نمی خواهم. نه چشمانی تیز و نه جثه ای بز رگ. نه بالی و نه پا یی، نه
آسمان ونه دریا. تنها کمی از خودت، تنها کمی از خودت را به من بده.
و خدا کمی نور به او داد.

نام او کرم شب تاب شد.
خدا گفت : آن که نوری با خود دارد بزرگ است ، حتی اگربه قدر ذره ای
باشد. تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می شوی.
و رو به دیگران گفت : کاش می دانستید که این کرم کوچک بهترین را
خواست. زیرا که از خدا جز خدا نباید خواست.

هزاران سال است که او می تابد. روی دامن هستی می تابد . وقتی ستار ه ای
نیست چر اغ کرم شب تاب روشن است و کسی نمی داند که این همان
چراغی است که روزی خدا آن را به کرمی کوچک بخشیده است.

عرفان نظر آهاری






تاریخ : شنبه 92/4/15 | 9:17 صبح | نویسنده : MrGoorani | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.