جــای آنست که شاهان ز تو شرمنده شوند
ســـــــلطنت را بـــــگذارند و تو را بنده شوند
گــــر به خــــاک قــــدمت سجده میسّر گردد
ســــر فـــرازان جهان جمله سرافکنده شوند
بر ســــر خـــاک شـــهیدان اگــــر افتد گذرت
کشــــته و مــرده، همه از قدمت زنده شوند
جمع خوبان همه چون کوکب و خورشید تویی
تـــو بـــــرون آی، که این جمله پراکنده شوند
هیچ ذوقی به ازین نیست که: از غایت شوق
چـــــشم من گرید و لبهای تو در خنده شوند
گــــر تـــو آن طـــلعت فــــرّخ بــــنمایی روزی
تــــیره روزان هـــــــمه با طالع فرخنده شوند
اگــــر اینست« هــلالی » شرف پایه عشق
هــــمه کس طالــــب این دولت پاینده شوند
(هـــــلالی جُغتایــــی)
گــاهـی اگـر با ماه صحبت کرده باشی
از مـا اگـر پیشش شکایت کرده باشی
گــاهی اگــر در چـــاه، مــــانند پدر، آه
انــدوه مـــا در را حــکایت کرده باشی
گــــاهی اگـــــر زیــــر درخــتان مدینه
بــعد از زیـــارت استراحت کرده باشی
گاهـی اگر بعد از وضو مکثی کنی تا -
آیـینه ای را غــرق حـیرت کرده باشی
در ســـال های سـال دوری و صبوری
چشم انتظاری را شفاعت کرده باشی
حتــی اگر بی آن که مشتاقان بدانند
گاهـــی نمازی را امامت کرده باشی
یا در لـــباس ناشناسی در شب قدر
از خــود حدیثی را روایت کرده باشی
یا در مــیان کوچه های تنگ و خسته
نان و پنیر و عشق، قسمت کرده باشی
پس بوده ای و هستی و می آیی از راه
تا حـــق دل هــــا را رعایت کرده باشی
پس مـــردمک هـــــای نگاه ما عقیم اند
تو حاضری بی آن که غیبت کرده باشی
(نغمــــه مستشار نظامـــی)
دســت تـــو باز میکند، پنجره های بـسته را
هــم تـــو سلام میکنی، رهگذران خسته را
دوبــــاره پــــــاک کردم و به روی رف گذاشتم
آیــــــنه قــــــدیمی غــــــــبار غــــم گرفته را
پــــــنجره بــــــی قــرار تو، کوچه در انتظار تو
تــــا کـــه کند نثار تو، لاله ی دسته دسته را
شب به سحر رسانده ام، دیده به ره نشانده ام
گوش به زنگ مانده ام، جمعه ی عهد بسته را
این دل صاف کم کمک، شدست سطحی از ترک
آه . . . شــــکسته تر مــخواه، آینه شکسته را
(سید حسن محمود « سهیل ثابت »)
ای نــــاگهان تر از هــــــــمه ی اتفاق ها
پایان خـــــوب قــــصه ی تـــــلخ فراق ها
یـــــکجا به شــــــوق آمــدنت باز میشود
درهـــــای نـــیمه بـــاز تــــمام اتــاق ها
یک لحظه بی حمایت تو ای ستون عشق
لــــب بــــــاز میکنن تــرک های طاق ها
بـــــی دستگیریت به کـــجا راه می برم
در ایــــن مــــــسیر پر شده از باتلاق ها
بـــاز آ بــهار من که به نوبت نشسته اند
در انــــتظار مــــــرگ درختان ، اجاق ها
ای وارث شــــکوه اســــــاطیر جلوه کن
تا کـــــم شـــود ابـــهت پر طمطراق ها
(مــــهدی عابـــــــدی)
الا کــــه راز خـــــدایی، خــدا کند که بیایی
تـــو نـور غــیب نمایی، خــدا کند که بیایی
شـــب فــــراق تو جانا خــدا کند به سرآید
ســرآید و تــــو برآیی، خــدا کند که بیایی
دمــی که بی تو سر آید خدا کند که نیاید
الا کـه هستی مایی، خــدا کند که بیایی
فـــسرده غــنچه گلها فتاده عقده به دلها
تو دست عقده گشایی، خـدا کند که بیایی
ز چهره پرده بر افکن به ظلم شعله در افکن
تو دست عدل خدایی، خـدا کند که بیایی
نــظام هــر دو جهانی امام عصر و زمانی
یــگانه راهـــــنمایی، خــدا کند که بیایی
تو مـشعری عرفاتی، تو زمزمی تو فراتی
تو رمـــــز آب بقایی، خــدا کند که بیایی
دل مدینه شکسته حرم به راه نشسته
تو مروه ای تو صفایی، خــدا کند که بیایی
به سینه ها تو سروری به دیده ها همه نوری
به دردها تــــو دوایی، خــدا کند که بیایی
تو را بــــه حضرت زهرا، بیا ز غیبت کبری
دگر بس است جدایی، خــدا کند که بیایی