سلمان فارسی بر لشکری امیر بود .
در میان رعایا چنان حقیر می نمود که وقتی خادمی به وی رسید گفت :
این توبره ی کاه بردار و به لشکرگاه سلمان بر . سلمان برداشت .
چون به لشکرگاه رسید ، مردم گفتند : امیر است .
آن خادم بترسید و در قدم وی افتاد . سلمان گفت :
به سه وجه این کار از برای خود کردم ، نه از بهر تو ، هیچ اندیشه مدار .
اول آنکه تکبر از من دفع شود ، دوم آنکه دل تو خوش شود ،
سیم آنکه از عهده ی حفظ رعیت بیرون آمده باشم.
( مجد خوافی )
تاریخ : یکشنبه 92/6/17 | 12:51 عصر | نویسنده : MrGoorani | نظرات ()