کبوتر بچه ای با شوق پرواز
به جرئت کرد روزی بال و پر باز
پرید از شاخکی بر شاخساری
گذشت از بامکی بر جو کناری
نمودش بس که دور آن راه نزدیک
شدش گیتی به پیش چشم،تاریک
ز وحشت سست شد بر جای، ناگاه
ز رنج خستگی در ماند در راه
فتاد از پای، کرد از عجز فریاد
ز شاخی مادرش آواز در داد:
"تورا پرواز بس زود است و دشوار
ز نو کاران که خواهد کار بسیار ؟
هنوزت نیست پای برزن و بام
هنوزت نوبت خواب است و آرام
تورا توش هنر می باید اندوخت
حدیث زندگی می باید آموخت
بباید هر دو پا محکم نهادن
از آن پس فکر بر پای ایستادن
من این جا چون نگهبانم تو چون گنج
تو را آسودگی باید مرا رنج
مرا در دام ها بسیار بستند
ز بالم کودکان پرها شکستند
گه از دیوار سنگ آمد، گه از در
گهم سر پنجه خونین شد، گهی سر
نگشت آسایشم یک لحظه دمساز
گهی از گربه ترسید گه از باز
هجوم فتنه های آسمانی
مرا آموخت علم زندگانی
نگردد شاخک بی بن برومند
ز تو سعی و عمل باید ، ز من پند"
(پروین اعتصامی)