بینی چـــه رقــم های شگرف است و دل آرا
بــر صفـــحه ی هــستی ز خـــداونــد تعالی
دارای دو گیـــتی مـــلک العــــرش خـــــدایی
کاو را نــه نــیاز است و نــه انـباز و نــه هـمتا
هـــر نــوع کنــد نقش و خــود از نقش مـــنزه
هــــر جـــنس کند جــفت و خود از جفت مبرا
هــم کار گهی هــم چــو زمین ساخته معمور
هــم بار گهــی هــم چــو فــلک داشته بـــرپا
چــه زشت و چــه زیبا همه نقش قلم اوست
نــی نــی نـــکند زشــت، نـــگارنــده ی زیــبا
(وصال شیرازی)
به گیتی بهتر از دانشوری نیست
به جز دانش به گیتی مهتری نیست
ســری سخت و دلـــــــی ستوار باید
که کار دین و دانش سرسری نیست
ز دانـــشور سخــــن بـــــاور توان کرد
کــه نادان هر چه گوید باوری نیست
بـــه نـــادان داوری بـــــردن نــــشاید
کـه جز دانش به گیتی داوری نیست
ز دریـــــای خرد گوهـــــر توان جست
که دریـــایی بـــــدان پهناوری نیست
ز نــــادانی ســــوی یـــــزدان پناهم
کـــه نادانی به جز بد گوهری نیست
بــه راه دانـــش ای مـــــرد خــردمند
زیــــانی بــرتر از تــن پــروری نیست
(حاج میرزا حبیب خراسانی)
انیس کنـــج تنهایی کتاب است
فروغ صبـــــح دانایی کتاب است
بــــود بی مـــزد و منت اوســتادی
ز دانـــش بخشدت هـــر دم مرادی
درونـــش همـــچو غنجه از ورق پر
بـه قیمت هر ورق زان یک طبق در
بـــه تــــقدیر لطایــــف لـــب گشاید
هـــــزاران گوهــــــر مـــــعنی نماید
گـــــــهی اســـرار قـــرآن باز گوید
گـــــــه از قــــــول پیــمبر راز گوید
گـــــهی از رفتــــگان تاریــــخ خواند
گـــــه از آینـــــده اخـــــبارت رساند
به هر یک زین مقاصد چون نهی گوش
مــکن از مــقصد اصـــــــــلی فراموش
(جامـــــــــــی)
این گونه اگر رفتم از این خاک ز من یاد کنید
هر جا که پرندهای بشد در قفس آزاد کنید
هر جا که دلی شکسته دیدید ز غم شاد کنید
هر جا به خرابهای رسیدید آبـــاد کنید
آنگه که دو پیمانه پر از باده کنید
آنگه که سری به مهر و سجاده کنید
یادی هم از این عاشق دلداده کنید
آنگه که دلم در آتش افتاد کنید
این گونه اگر رفتم از این خاک ز من یاد کنید
در میکدهای که باده اندوخته ام
آتـــشکدهای که آتـــــش افروخته ام
نی مسجد و نی صومعه نی کعبه و نی . . .
در مدرسه ای که دانش آموخته ام
در گرد هم آیید و دلم شاد کنید
(پرواز همای)
دارم به سر همیشه هوای هوای توس
خواهم همی ز بخت، رضای رضای توس
از هر کسی که آن خلف مرتضی رضا
باشد رضا ، رضاست از آن کس، خدای توس
افتد اگر گذار خلیل اندر آن مقام
قربان کند دوباره پسر در منای توس
گوید فلک که کاش زمین بودمی نخست
می بود توس جای من و من به جای توس
ای دل گرت هوای بهشت است آرزو
یکسان بود هوای بهشت و هوای توس
جان را چه رتبه ایست که سازم فدای تو
جانم فدای آن که شود او فدای توس
ختم سخن که ختم رسل، هادی سبل
جد رضای توس ، نموده ثنای توس
(فدایی مازندرانی)
عشق یعنی یک سلام و یک درود
عشق یعنی درد و محنت در درون
عشق یعنی یک تبلور یک سرود
عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی یک شقایق غرق خون
عشق یعنی زاهد اما بت پرست
عشق یعنی همچو من شیدا شدن
عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه
عشق یعنی بیستون کندن بدست
عشق یعنی آب بر آذر زدن
عشق یعنی چون محمد پا به راه
عشق یعنی عالمی راز و نیاز
عشق یعنی با پرستو پر زدن
عشق یعنی رسم دل بر هم زدن
عشق یعنی یک تیمم یک نماز
عشق یعنی سر به دار آویختن
عشق یعنی ...
کبوتر بچه ای با شوق پرواز
به جرئت کرد روزی بال و پر باز
پرید از شاخکی بر شاخساری
گذشت از بامکی بر جو کناری
نمودش بس که دور آن راه نزدیک
شدش گیتی به پیش چشم،تاریک
ز وحشت سست شد بر جای، ناگاه
ز رنج خستگی در ماند در راه
فتاد از پای، کرد از عجز فریاد
ز شاخی مادرش آواز در داد:
"تورا پرواز بس زود است و دشوار
ز نو کاران که خواهد کار بسیار ؟
هنوزت نیست پای برزن و بام
هنوزت نوبت خواب است و آرام
تورا توش هنر می باید اندوخت
حدیث زندگی می باید آموخت
بباید هر دو پا محکم نهادن
از آن پس فکر بر پای ایستادن
من این جا چون نگهبانم تو چون گنج
تو را آسودگی باید مرا رنج
مرا در دام ها بسیار بستند
ز بالم کودکان پرها شکستند
گه از دیوار سنگ آمد، گه از در
گهم سر پنجه خونین شد، گهی سر
نگشت آسایشم یک لحظه دمساز
گهی از گربه ترسید گه از باز
هجوم فتنه های آسمانی
مرا آموخت علم زندگانی
نگردد شاخک بی بن برومند
ز تو سعی و عمل باید ، ز من پند"
(پروین اعتصامی)